غزی

روزانه هام - خاطره بازی از هر دری

غزی

روزانه هام - خاطره بازی از هر دری

اردوی مدرسه

مدرسه پسر خانم همکار می خواد بچه های رو برای تشویق آخر هفته سه روزه ببره شمال


ایشون تماس گرفتن با مشاور مدرسه که آخه این چه فصل شمال بردن ه و الان خطرناکه و ...


مشاور افاضات فرمودند شما نگران نباشید ما "صدقه" کنار میذاریم

با اینها شدیم 70 میلیون

چند شب پیش  حسابی بارون میومد

 

ما هم برای کارهایی تا دیر وقت بیرون بودیم ، و چون دیر شده بود تصمیم گرفتیم شام رو هم بخوریم و بعد بریم خونه

 

خوب توی اون باروووووون ، تنها مشتری رستوران هم ما بودیم ، سفارش رو دادیم و منتظر شدیم

 

بعد از مدتی طرف دوتا ظرف کباب آورد گذاشت روی میز و رفت ، یکمی صبر کردیم دیدیم خبری نشد

 

همسر گارسون رو صدا زد که آقا ما برنج هم سفارش داده بودیم ،

 

طرف گفت آآآآآآآآ من برنجها رو گذاشتم برای اون میز (احتمالا خورزوخان


و رفت و آوردشون

:دی


ادامه دارد ...