بیست سال پیش، ١٨ ت.یر روز تولد دوستم بود، رفیق گرمابه و گلستان / همیشه تبریک بازی داشتیم
شانزده سال پیش، ١٨ ت.یر خوشحال و خندان، عروسی دوست خوبم بودیم تو هتل لاله
آخر شب مسیرمون از جلوی کوی میگذشت که برسیم به خونه عروس
اشتباه پیچیدیم، بی خیال شدیم دیگه نرفتیم
فردا صبح ش شنیدیم جواب اعت.راض دان.شجو ها رو مسالمت امیز میدادن
سه سال پیش سحرگاه ١٨ ت.یر ، خبر دادن مادر بزرگم به رحمت خدا رفته
مراسم بادبودش رو تو مسجد ... توی کوی گرفتیم ،
چون برای اون روز و ساعت فقط اونجا ، جا میداد
فکر کنم سفارش روح مامانبزرگم بود
الان/ امروز ١٨ م، در حالیکه برای مراسم یادبود مامانبزرگ عزیزم اماده میشم
یه پیغام تو گروه دانشکده میذارم به مناسبت...
و بعد دو تا پیام به این دوست و اون دوست تبریک میگم
ولی بدترش اینه که هنوز اندر خم یک کوچه ایم :(