غزی

غزی

روزانه هام - خاطره بازی از هر دری
غزی

غزی

روزانه هام - خاطره بازی از هر دری

امروز ١٨ تیر

بیست سال پیش، ١٨ ت.یر روز تولد دوستم بود، رفیق گرمابه و گلستان / همیشه تبریک بازی داشتیم


شانزده سال پیش، ١٨ ت.یر خوشحال و خندان، عروسی دوست خوبم بودیم تو هتل لاله

آخر شب مسیرمون از جلوی کوی میگذشت که برسیم به خونه عروس

اشتباه پیچیدیم، بی خیال شدیم دیگه نرفتیم

فردا صبح ش شنیدیم جواب اعت.راض دان.شجو ها رو مسالمت امیز میدادن


سه سال پیش سحرگاه ١٨ ت.یر ، خبر دادن مادر بزرگم به رحمت خدا رفته 

مراسم بادبودش رو تو مسجد ... توی کوی گرفتیم ، 

چون برای اون روز و ساعت فقط اونجا ، جا میداد

فکر کنم سفارش روح مامانبزرگم بود


الان/ امروز ١٨ م، در حالیکه برای مراسم یادبود مامانبزرگ عزیزم اماده میشم


یه پیغام تو گروه دانشکده میذارم به مناسبت... 

و بعد دو تا پیام به این دوست و اون دوست تبریک میگم 


ولی بدترش اینه که هنوز اندر خم یک کوچه ایم :(

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.